داستان

بچه ها سلام
عنوان وبلاگمو عوض کردم   دیگه دوست ندارم تنها باشم   خلاصه باید آدم یکروزی از یک جایی شروع کنه
منم دیگه تنهای تنها نیستم   بقول خانم لوئیز هی   (روانشناس مورد علاقة من!! یکپا بگی نگی عاشقشم هستما!!)   هر گونه بیاندیشی همان به واقعیت میپیوندد
یعنی خدا وکیلیش درست گفته ها    دمش گرم  چون معرکه گفت
خب منم برم بچه‌ها این دوستان کوتاه زیر رو بخونین جالبه     من که خیلی خوشم اومد
خدانگهدار همگیتون

 


من یک سنت پیدا کردم
پسر کوچکی روزی هنگام راه رفتن در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشم باز سرش را پایین بگیرد( به دنبال گنج!) او در مدت زندگیش ۲۹۶ سکه ۱ سنتی ، 48 سکه ۵  سنتی ،۱۹ سکه۱۰ سنتی،  16 سکه ۲۵ سنتی، ۲ سکه نیم دلاری و۱ اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع ۱۳ دلارو ۲۶ سنت.
                                                      

در برابر بدست اوردن این 13 دلار و 26 سنت:
او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را در فراز آسمانها در حالیکه از شکلی به شکل دیگر در میآمدند ندید. پرندگان در حال پرواز درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزئی ازخاطرات او نشد......... 
 

جالب بود نه؟؟؟
نظر بدینا    من مدام باید گدایی کنم تا شما نظر بدین